چه حس خوبی برای تو نوشتن
چند سال می خواهم برات بنویسم ولی می ترسیدم، اما این روزها می دونم تو اومدی پیشم، وجودت و حس می کنم.
از همه فرشته های مهربونم ممنونم که کنارم بودن و هستن و این ماه روزها رو برایم اینقدر زیبا کردن، اونها باعث شدن تا دیگه مطمن مطمن بشم که همین ماه میای تو دلم
نفس مامان برای اومدنت اینقدر لحظه شماری کردم و خدا می دونه
اولها می ترسیدم بابایی نتونه با شما راحت باشه ولی از وقتی رفتارش و با مروا (نی نی خاله محبوبه) دیدم مطمن شدم چه قدر دوست داره شما بیای و به روی خودش نمیاره. آخه این بابا شما کلا اهل بروز احساسات نیست
یک خبرهایی شنیدم که داره بهمون نوید می ده که من و تو این ماه بهم می رسیم، وای عزیز مامان مرسی که من و بابایی رو انتخاب کردی و با اومدنت زندگی مون و پر از شادی می کنی.
امروز از خواب بیدار شده بودم داشتم به سیسمونی فکر می کردم که چی رو کی بخرم
این مامانت کلا عاشق لباس خریدن همش تو فکرم لباس از کجا بخرم و چی بخرم وای که چه قدرررررررر نفسم با اون لباسها خوشگل می شه.