دختر نازم دنیزدختر نازم دنیز، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

دخترم دنیز

 

 

 

 

"دخترم دنیز معجزه بزرگ زندگیم، هدیه مولایم امام رضا (ع) است. امیدوارم لایق مادری این هدیه عزیز الهی باشم"

دنیز هفت ماهه مامان

باورش برام سخت که هفت ماه از اولین لحظه که تو را در آغوش میکشم گذشت چه عقربه های ساعت بی رحم شده اند و سریع به پیش میرند تا من برای نفس کشیدن تک تک لحظات با تو بودن  وقت کافی نداشته باشم. زمان  به سرعت میگذرد میخواهم بایستد یا لحظاتی به عقب برگردد شاید هم چند ماه به عقب برگردد تا بازهم در روز تولدت باشم بازهم در اولین آغونهاست باشم در نخستین چهار دست و پاکردنت در دلتنگی هایت برای با من بودن در خندیدن و قهقه زدنتهایت در رویش نخستین مرواریدت.   دنیزم دخترم این روزها این منم که به تو احتیاج دارم لمس دستان کوچوت بوییدن وجود تو نوازش تو همه احتیاج من همه بخشی از هستی من است من با تو بزرگ میشوم من با تو بهتر میشوم با تو صبورتر ب...
2 دی 1393

شش ماه و ده روز با تو

اول بگم دلیل دیر به دیر آپ کردنم تنبلی نیست  واقعا وقت نمیکنم برم پای لپ تاپ الانم با گوشی دارم اپ میکنم .   دنیز مامان، دختر قشنگم کاملا فهمیده شدی و طبق نظر مشاور رفتارها و تکامل شما سه ماه از سن شما جلوتر و این من و بابا رو در عین حال که خوشحال میکنه از طرفی بهمون یاداوری میکنه دقت بیشتری در تربیت تو نیاز است. از چهار ماهگی به راحتی سینه خیز میکنی و این روزها سرعتت خیلی زیاد شده کافی شما رو بگذارم زمین از سرعت راه رفتن من سریع تر به هدفت میرسی! چهار ماه و بیست روزگی بدون کمک نشستی.    ماه سه و چهار واقعا سخت بود در حدی که کلی از موهای مامان سفید شد چون شما شیر نمیخوردی و... ولی از ماه پنج هم شیر بهتر خوردی هم...
9 آذر 1393

چهار ماه و ده روز مادر بودن

دخترم، عزیز دلم، همه امید زندگی من، روزها مثل برق و باد می گدرد و هر روزش برای من خاطره و درسی است. دلم برای این روزهایت تنگ می شود. دلم برای دیدن لبخندت در صبح ها تنگ می شود، دلم برای هووو کردن هایت تنگ می شود، دلم برای دست و پا زدن موقع عصبانیتت تنگ می شود. دلم برای همه این روزهایم تنگ میشود. تو چیزی به خاطر نخواهی آورد از این روزها ولی این روزها جز معدود روزهایی از عمرم بود که زندگی کردم. دخترم به من قول بده، وقتی پیر شدم، موهایم سفید و صورتم چروک بود وقتی آخرین روزهای سفرم بود، به من قول بده یک روز نوزاد چهارماهه من شوی نفس هایت را در نفس هایم گره بزنی و بخواب روی، دستانم را بگیری و رها نکنی با لبخندت و نگاه پر از عشقت مرا غرق شادی کن...
8 مهر 1393

وروجک 105 روزه مامان

دختر وروجک و ناز خودم حسابی داری بزرگ میشی، خیلی شیرین و بامزه شدی و کارهات و زودتر از سن ات انجام می دی و من و بابا رو کلی می خندونی. هرجا مهمونی می ریم همه با تعجب می گن وای چه زود داره این حرکات و می کنه . از وقتی وارد ماه دو شدی شروع به تولید صداهای مختلف می کردی ولی از لبهات نمی تونستی استفاده کنی یک وقتهایی هم جیغ بنفش می کشی که کلی ازش فیلم دارم ، ولی چند روز با لبت صدای بووو تولید می کنی و وقتی من تقلید می کنم شما بیشتر تکرارش می کنی. شما اینقدر خوش خنده و خوش رویی هر زمان چشمت و از خواب باز می کنی می خندی و شادی می کنی، قبل از اومدن تو از صبح متنفر بودم ولی الان دیگه به عشق بیدار شدن با لبخند تو می خوابم 88 روزه که بودی...
9 شهريور 1393

دو ماهگی ات مبارک

دو ماه گذشت ، لحظه لحظه با تو بودن را سجده می کنم، تو به کلبه دو نفری ما خدا را آوردی. دنیزم، نفس مامان دختر دوست داشتنی من این روزها در تقویم سال گذشته پر از دلشکستگی بود ، دلشکستگی که ارمغان آمدن هدیه بهشتی ام را به من داد و چه زیباست دیدن لبخند خدا در چشمهای معصوم مخلوق پاکش.   دخترم، دوست داشتم زمان  در این روزها می استاد، در این لبخندهایت در این صداهایی که اولین آوای تو برای اعلام حضورت و برای آغاز سخن گفتن است، حتی شب بیداری هاش را دوست دارم. دنیز عشقم به تو و خواستن تو آنقدر زیباس که از نوزادی تو برای چشیدن این لحظه توسط خودت دعایت می کنم. مامان تو با خودت دریای عشق را آوردی، بودن در اطرافم کسانی که نمی دانستند می شود ...
30 تير 1393

خاطره زایمان من

روز 28 اردیبهشت روز موعود بود، روزی پس از 270 روز انتظار و عشق و هیجان که قرار بود ثمره عشقم را ببویم . شب قبل از عمل سزارین حال عجیبی داشتم باور تغییر بزرگ در زندگی ام و در آغوش کشیدن بزرگترین آرزویم از طرفی و از طرفی بی اطلاعی از آنچه در انتظارم بود بعد از عمل بیشتر و بیشتر ملتهبم می کرد . روز قبل تولدت مدام گیج و خواب آلود بودم ولی شب مثل روز بود برایم؛ بعد از حمام موهام سشوار کردم و آرایش کردم چون می دونستم قبل عمل آرایش و پاک می کنند می خواستم چهرم زیاد بی حال نباشه شب ساعت 11 با خاله شیما تو وایبر خداحافظی کردم که بخوابم ولی اشتباه کردم چون تا ساعت 4 بیدار بودم . صبح ساعت 5 با صدای آلرام گوشی بیدار می شدم و باز می خوابیدم خیلی خس...
1 تير 1393

صدای قدم های تو ؛ صدای بال فرشتگان (آخرین پست بارداری من)

دلم می لرزید، می ترسیدم، هیجان داشتم ولی ناگهان آرامشی همه وجودم رو فرا گرفت، نوازش خدا را با همه وجودم احساس کردم، چه زیبا مرا در آغوش کشید و چه زیبا آرامم کرد. چه زیبا بود دیدن لبخند فرشتگانش در لحظه آغوش کشیدنم.   دخترم هر لحظه از بودن تو مرا یک قدم به معبود مهربانم نزدیکم، قبل بارداریم همین روزها بود که از سیزدهم رجب چله برداشتم و امسال در همان روزها تو را در آغوش می کشم به حقیقت که رجب چه زیباس و خدا چه مهربان.   از وقتی بابا حمید با چشمای مهربونش عاشقم کرد، هیچ وقت اینقدر شادی رو تو چشماش ندیده بودم ، چه گونه خدایم را شکر کنم در قبال نعمت بزرگی چون تو. تو ثمره عشق پاکمون هستی مامانم، دیدن ثمر نشستن صبرها و استقامت...
25 ارديبهشت 1393

روز مادر و نهمین ماه بارداری (هفته 35 و آغاز هفته 36)

مـــــــادر؛ چه واژه غریبی است، چه پر مفهموم و بی صداست. مادرم معنای همه مهربانی ها بود و هست، مادرم معنای تمام فداکاری ها بود و هست، وقتی دلم می گیرد تنها اوست که بدون اینکه چیزی بگویم پا به پای دلم می گرید، وقتی در پشت نگاهش آرزوهای سبز را برای خود می بینم تنم می لرزد می گویم نکند بازهم حسرت به دلش بگذارم. 8 ماه است که هر روز صبح بوسه بر شکم باردارم می زند وقتی می گویم "ماماننننننننننن" با خنده می گوید "الهی یک روز تو هم طعم نوه را بچشی آن وقت مفهوم این بوسه ها را خواهی فهمید". شبها برای سلامتی من و تو تا صبح دست به دعاست و صبح ها با همه دردهای جسمانی اش پذیرایمان. چگونه بگویم من هم مادر شدم وقتی ذره ای از خوبی های او را داشتن برایم ...
4 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم دنیز می باشد