دختر نازم دنیزدختر نازم دنیز، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

دخترم دنیز

دو ماهگی ات مبارک

1393/4/30 13:58
نویسنده : مامان دنیز
1,590 بازدید
اشتراک گذاری

دو ماه گذشت ، لحظه لحظه با تو بودن را سجده می کنم، تو به کلبه دو نفری ما خدا را آوردی. دنیزم، نفس مامان دختر دوست داشتنی من این روزها در تقویم سال گذشته پر از دلشکستگی بود ، دلشکستگی که ارمغان آمدن هدیه بهشتی ام را به من داد و چه زیباست دیدن لبخند خدا در چشمهای معصوم مخلوق پاکش.

 

دخترم، دوست داشتم زمان  در این روزها می استاد، در این لبخندهایت در این صداهایی که اولین آوای تو برای اعلام حضورت و برای آغاز سخن گفتن است، حتی شب بیداری هاش را دوست دارم. دنیز عشقم به تو و خواستن تو آنقدر زیباس که از نوزادی تو برای چشیدن این لحظه توسط خودت دعایت می کنم. مامان تو با خودت دریای عشق را آوردی، بودن در اطرافم کسانی که نمی دانستند می شود دوست داشتن را بیان کنند ولی این روزها آنها نیز تو را می ستایند. از روزهای دو ماه گذشته ات بگویم:

 

هفت روز اول سخت بود، گیج بودم و ناتوان، می خواستم تو را محافظت کنم با همه وجود دوست داشتم که تو را آرام کنم ولی تو سینه گرفتن را نمی دانستی یا می دانستی و من مضظرب بودم و تو را می ترساندم، دم دمای صبح زهرا را قسم دادم به چهار فرزندش آنجا بود که با آرامش شروع به مکیدن کردی و این لذت را در تمام وجودم جاری ساختی. "درود خدا بر فاطمه دختر رسولش".

کمی گریه هایت آرام تر شد، سیر می شدی و خوب شیر می خوردی روز دوازدهم پدربزرگت مجلس مولودی گرفتند و تو را عقیقه کردند. روزها می گذشت و هر روز تجربه ای جدید از مراقبت کردن از تو می آموختم و وحی فرشتگان به مادر موسی را با همه وجود درک کردم.

 

یک ماه شدی، دیگر برایم می خندیدی نخستین لبخندهای معنی دار تو به صورتم در 28 روزگی ات بود، در سی روزگی شروع به آغون آغون کردی.

روزهای ماه دوسخت بود چرا که کولیک شبها امان تو را می برید، تنها در آغوش بابا آرام می شدی. تا صبح تو را نوازش می کردیم ولی درد قدرتش از نوازش های ما بیشتر بود. آنجا بود که دانستم چه ناتوانم و نعمت سلامت بودنت چه گوهری است.

این روزها آرام تر شدی، هر روز که چشمانت را ساعت شش برای شیر باز می کنی به من لبخند می زنی و دستانت را تکان می دهی. بعد از آن یک ساعتی برای بابا خودت را شیرین می کنی. دختر من شما خیلی خوش اخلاق هستی ولی بسیار حساس و عاطفی اگر روزی دردی را در دلم مرور کنم آن روز شبش را تا صبح بیدار خواهی بود همین موضوع باعث شده تا با خودم عهد ببندم حال که دخترم غم مرا می فهمد برای او و برای شاد بودنش گذشته را در گذشته بگذارم.

 

در  دو پست بعدی چند عکس از یک ماهگی و دوماهگی ات می گذارم.

 

مولایم؛ امید همه غریبان، من با کرامت تو طعم شیرین مادر شدن را چشیدم. من را لایق این هدیه بزرگ الهی قرار بده. "آمین"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله جون
1 مرداد 93 14:59
وووووووی دنیز خوشگل خودمممممم....چه عجب این مامان خانومت افتخار به آپ کردن وبلاگ دادناصلنشم شیطونه میگه خودم برات یه وبلاگ بزنم هی به این مامان خانومت التماس نکنم آپ کنه جیگر خالش ماشاالله این روزا اینقدر ناز شده که نگو....کی بشه من عروسیتو ببینم خالهخودتو دیدم حالا منتظر آقا دامادمونمزودی بزرگ شو خاله آرزو داره والا
arezoo
4 شهریور 93 20:11
ما نمیدونیم با شما چیکار کنیم هی میایم و بدون خبر میریم بابا عکسی خبری بذار از دنیز خانوم
مامان دنیز
پاسخ
سلام، واقعا حق دارید حسابی کم کار شدم آخه همه وقتم شده این دنیز وروجک، ولی جدیدا یکم بیشتر بهم مرخصی می ده زود زود آپ میکنم
خرده خانم
5 شهریور 93 13:54
انشالله همیشه سلامت و خوش باشید گفتم که بچه ها خیلی به احساسات و غم و شادی مادرشون حساسن مواظب خودتون باشید
مامان دنیز
پاسخ
مرسی که به یاد ما هستین خاله جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم دنیز می باشد