دختر نازم دنیزدختر نازم دنیز، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

دخترم دنیز

دختر سالم و تپلم بازم دل مامان و بابا رو شاد کردی (هفته شانزدهم و هفدهم بارداری)

هر چه به زمان سونو نزدیک تر می شدم التهاب بیشتری وجودم و فرا می گرفت، اصل سالم بودنت و تو همه دعاهام مد نظر داشتم ولی گوشه دلم یک یار و همدم می خواستم. سالها از نعمت یک خواهر محروم بودم و دوست داشتم تجربه های شیرینی که خودم در کنار بهترین مادر دنیا داشتم و برای دخترم تکرار کنم.   این روزها هر بار فکر می کردم اگر پسر باشه...فقط چشمم و می بستم و از صمیم قلب شکر می کردم و می گفتم خدایا سالم باشه من راضیم ولی.............   خدای مهربون بازم من شرمنده خودش کرد، میوه دلم، امید من، نفس من امروز رفتم سونو وقتی وارد شدم دستگاه پرینتش خراب شده بود و آقای دکتر رضایی و منشی درگیرش بودن منم زودی از فرصت استفاده کردم و گفتم شوهرم مهن...
3 دی 1392

اولین تولد مامان با حضور نفسش (هفته 14 و 15 بارداری)

دوست داشتن تو چه آسان و بی بهانه است. مادر شدن به من آموخت گاهی برای دوست داشتن نیاز به محبتی از طرف او نداری، به من آموخت دوستش داری بی بهانه و بی توقع... و حال شرم را در همه حضورم برای قضاوت محبت های بیش از اندازه مادرم حس می کنم، دوستت دارم نفسم بی بهانه چرا که همه بهانه زندگی ام حضور تو شده است.   14 ام آذر امسال بزرگترین هدیه رو از خدا گرفته بودم، هدیه ای با بوی عشق و انگیزه، امسال حضور تو من و بزرگ کرد معنای بالغ شدن تازه دارم متوجه میشم، چشم انتظار هیچ تبریکی نبودم، هدیه ای نمی خواستم، حس کردن حرکات ظریف و دوست داشتنی جای خالی در قلبم نگذاشته بود، مامانی ممنونم که اومدی و مامان اینقدر شاد کردی.   امسال بابا حمید شب ...
17 آذر 1392

سونوگرافی ان تی (هفته دوازدهم و سیزدهم بارداری)

زیباترین معجزه هستی در وجودم حضور تو است، عاشورا و تاسوعا را پشت سر گذاشتیم و از مولایم برای حضور تو تشکر کردم.   هر روز حضور تو را بیشتر حس می کنم، احساسی که تا سالها بعد هرگز از آن باخبر نمی شی، حرفی که همیشه مامی جون بهم می گفت "تا مادر نشی نمی فهمی من چی می گم"، یک حس بکر، حسی پر از مسولیت و عشق...   هفته دوازدهم مصادف بود با تاسوعا و عاشورا و اومدن عمه فاطمه از تهران، به همین مناسبت یک مهمونی گرفتم و عمه ها و بابا بزرگ و مامان بزرگت و دعوت کردم، و آخر شب هدیه خودم یعنی کت و شلوار بابا حمید بخاطر قدرانی ازش و بهش دادم. اون شب اولین بار بود که تو رو در وجودم حس کردم؛ خیلی خسته بودم و شب متوجه شدم کوچولو مهربونمم خسته ش...
1 آذر 1392

خبردار شدن خانواده مامی جون (هفته هشتم بارداری)

میوه دلم اول از همه می خواهم عید قربان و بهت تبریک بگم.   عزیز دلم این هفته خیلی شیرین بود، هر روز با تو بودن داره برای من شیرین و شیرین تر می شه. روز یک شنبه با صدای تلفن مامی جون بیدار شدم، با خوشحالی کلی ذوق بهم گفت بیا بریم برای عزیز دلم کاموا بخریم منم زودی حاضر شدم و رفتیم سمت خیابون چهارطبقه برای خرید کاموا   تو مغازه یکهو یک صدای آشنا شنیدم دختر دایی مامی جون بود، همین که مامی جون دیدش با همون لهجه شیرین آذریش گفت من مامان بزرگ شدم یعنی خبرگزاری بی بی سی سرعت پخش خبر و از مامی جون باید الگو برداری کنه، اونجام دختر دایی شهلا و دختر دایی لیلا رسیدن و کلی بهم تبریک گفتن .   برگشتنی مامی جون زنگ زد به خا...
1 آذر 1392

قصه های تلخ زمینی رو می تونی شیرین کنی (هفته دهم و یازدهم بارداری)

روزها زیباتر از قبل می گذرن و زمان به آغوش کشیدنت نزدیک و نزدیک تر می شه دیدن برق شادی تو چشمهای کسی که همه دنیای من (بابا حمید مهربونت) بزرگترین هدیه برای من که شما به من دادی عزیز دلم.   مامانی می خواهم برایت از یک قصه تلخ بگم و ازت بخواهم با همه تلخی دستی باشی برای شیرین شدن این قصه های تلخ زمینی.   قصه دختر کبریت فروش کارتونی بود که از اون بیزار بودم، هنوز پنج یا شش سالم بود وقتی اون کارتون که بارها هم از شبکه دو تکرارش پخش می شد می دیدم گریه می کردم و با همون دل کوچیکم می گفتم من بزرگ بشم یک عالمه خونه می سازم تا همه بی خونه ها سر پناه داشته باشن...   داستان نسل من داستان نسل سوخته ای بود با وجود همه تلاش هامو...
15 آبان 1392

اولین سونوگرافی و شنیدن صدای قلب نفسم (هفته نهم بارداری)

بیشتر از پنج سال و نیم از روزی که دلم خندید می گذشت اون روز، روزی بود که برای همیشه من بابا مهربونت پیوند عشقمون و بستیم. بعد از اون مشکلات زیادی برای پایداری این زندگی و ثابت شدن عشقمون به بقیه گذروندیم. بعد از اون روز معنای واقعی خندیدن و فراموش کرده بودم ولی.......   روز یک شنبه 28 مهر دوباره خندیدم ، دوباره خندیدیم،... نفس خوشگلم؛ عزیز دلم زیباترین معجزه هستی رو تو وجودم حس کردم، معنی فتبارک اله احس الخالقین و با تک تک سلولهای بدنم حس کردم، من و بابا و مامی جون رفتیم سونو، بعد از یک انتظار دو ساعته سخت وارد اتاق شدم، به پشت داراز کشیدم، قلبم به شدت می زد، ناگهان دیدم مهربون من داره تند و تند تکون می خوره. دکتر با تعجب گفت خوبی...
1 آبان 1392

خوش اومدی میوه دل مامان

عزیز دل مامان، نفس مامان، میوه دلم خوش اومدی   دیدی گفتم حسم می گه این ماه میای تو دلم، معجزات چیده شده بودن تا چشم منتظر من و شاد کنن. شب قدر وقتی قران و باز کردم سوره ای که نوید تولد حضرت صالح رو می داد اومد و شب قبل جواب اولین آزمایشت نوید تولد حضرت یحی و در دومین آزمایشت بازهم نوید تولد حضرت صالح. بهت افتخار می کنم فرزند صالح مامان   مامانی بگذار برات از ماجراهای 10 روز پیش تا الان بگم  پنج شنبه 28 شهریور بود هنوز خیلی زود بود برای آزمایش بارداری ولی می شد با یک عدد حتی کم هم به حضورت پی برد، منم که مشتاق و بی صبر به باباجونی زنگ زدم، گفتم می شه آزمایش بدم امروز ، اومد خونه...وای مامانی از رگم خون نمی اومد ...
6 مهر 1392

حدیث کسا برای میوه دلم

مامانی وقتی تنهایی و کسی که دوست داری حمایتت کنه حماییت نمی کنه خدا و ایمه به داد دل تنهات می رسن. مامانی شما پیش خدا خیلی عزیزی خیلی، شب قدر معجزه ای از امام رضا (ع) باعث شد باورم بشه که تو میای و این روزها یک رویا صادقه.   هفته پیش در اوج دلتنگی ها بودم، شب چشمم و بستم و با خدا حسابی درد و دل کردم شب تو خواب دیدم یک خانم کنارم ایستادن بهم می گن حدیث کسا رو بخون و بعدش سوره حضرت محمد (ص)   راستش هیچ وقت حدیث کسا رو نخونده بودم فکر نمی کردم اینقدر دعای زیبایی باشه شروع به خودنش کردم برات تا تو سالم و صالح عاقبت بخیر باشی و از مقربان درگاه حق.   این جالب که برای فرزند دار شدن توصیه به خوندن حدیث کسا و سو...
23 شهريور 1392

تولد حضرت معصومه و آغاز دهه کرامت

مامانی امروز تولد خانم حضرت معصومه است روز مبارکی و می دونم این روزها بخاطر محبت خانم و برادرشون برایم شیرین تر و شیرین تر می شه. این روز مبارک و به شما هم تبریک می گم    مامی جون من و 28 سال پیش از حضرت معصومه هدیه گرفته   پنج شنبه و جمعه خاله شیما اومده از تهران با هم دیگه رفتیم و کلی لباس دیدیم برایت دوست داشتم برایت می خریدم با بدبختی به نفسم غلبه کردم   ...
16 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم دنیز می باشد