دختر سالم و تپلم بازم دل مامان و بابا رو شاد کردی (هفته شانزدهم و هفدهم بارداری)
هر چه به زمان سونو نزدیک تر می شدم التهاب بیشتری وجودم و فرا می گرفت، اصل سالم بودنت و تو همه دعاهام مد نظر داشتم ولی گوشه دلم یک یار و همدم می خواستم. سالها از نعمت یک خواهر محروم بودم و دوست داشتم تجربه های شیرینی که خودم در کنار بهترین مادر دنیا داشتم و برای دخترم تکرار کنم.
این روزها هر بار فکر می کردم اگر پسر باشه...فقط چشمم و می بستم و از صمیم قلب شکر می کردم و می گفتم خدایا سالم باشه من راضیم ولی.............
خدای مهربون بازم من شرمنده خودش کرد، میوه دلم، امید من، نفس من امروز رفتم سونو وقتی وارد شدم دستگاه پرینتش خراب شده بود و آقای دکتر رضایی و منشی درگیرش بودن منم زودی از فرصت استفاده کردم و گفتم شوهرم مهندس کامپیوتر بگید بیاد داخل درستش کنه تا بابا اومد، دکتر وزن و قد شما رو گرفته و صدای قلب مهربونت و گذاشت بود، امید من تو اون لحظه داشتی آروم تکون می خوردی و دستت و تو دهانت می کردی و باز می آوردیش بیرون موقعی که بابا اومد دکتر درگیر تشخیص جنسیت بود وای اینقدر تکونت داد دلم آب شد آخه بند ناف از بین پاهات رد شده بود می خواست بدش کنار و بلاخره رفت کناررررررر و دکتر با خنده گفت الهی شکر یک دختر سالم دارید . مامانی همین لحظه بابا رو آقای دکتر صدا کرد و تک تک اعضای بدنت و بهش نشون داد و وقتی به صورتت رسید گفت صورتش هم اسکلتش شبیه باباش مامان قربونت بشه تپلی من که اینقدر شبیه بابای خوشتیپ ات شدی .
خلاصه بابا هنوز درگیر پرینتر بود و دکتر هی تو رو بهم نشون می داد می خندید می گفت ماشاله چه قدر هم تپلی و درشت، اخه از سنت بیشتر رشد کردی بود .
الان چند ساعت بیشتر نیست اومدم و خونه رو ابرهام، فردا هم یک امتحان 5 ساعته زبان دارم که خیلی نگرانم نشستن طولانی من شما رو اذیت کنه و حتی مرددم که دوره جدید زبان و شروع کنم یا بگذارم برای بعد زایمانم چون دوست دارم میوه دلم این روزها فقط تو آرامش و آسایش باشه.
دختر نازنیم خدای مهربون و شاکرم که شما سالم و سلامتی و تا چند روز دیگه وارد ماه پنجم بارداری می شیم.