اولین سونوگرافی و شنیدن صدای قلب نفسم (هفته نهم بارداری)

بیشتر از پنج سال و نیم از روزی که دلم خندید می گذشت اون روز، روزی بود که برای همیشه من بابا مهربونت پیوند عشقمون و بستیم. بعد از اون مشکلات زیادی برای پایداری این زندگی و ثابت شدن عشقمون به بقیه گذروندیم. بعد از اون روز معنای واقعی خندیدن و فراموش کرده بودم ولی.......

روز یک شنبه 28 مهر دوباره خندیدم ، دوباره خندیدیم،... نفس خوشگلم؛ عزیز دلم زیباترین معجزه هستی رو تو وجودم حس کردم، معنی فتبارک اله احس الخالقین و با تک تک سلولهای بدنم حس کردم، من و بابا و مامی جون رفتیم سونو، بعد از یک انتظار دو ساعته سخت وارد اتاق شدم، به پشت داراز کشیدم، قلبم به شدت می زد، ناگهان دیدم مهربون من داره تند و تند تکون می خوره. دکتر با تعجب گفت خوبی؟ گفتم آره؛ آخه شما خیلی تکون می خوردی بعد یکهو گفت نفس نکش صدای تالاپ تلوپ قلبت تو فضا پیچید مامان قربون صدای خوشگل قلبت بشه، مامان من به وسیله شما زیباترین موسیقی بهشتی رو شنیدم ازت ممنونم که اومدی. وقتی اومدم بیرون مامی جون و دیدم که داشت مانتیور و نگاه می کرد و لبخند و می زد، بعدش هم اول از همه عکس ات و به بابا حمید مهربونت نشون دادم و کلی خدا رو بخاطر سلامتی ات شکر کردیم. اینم عکس خوشگلت:

نفس خوشگلم همین طور سالم و پر انرژی باش قربونت بشم

"خدای مهربونم ممنونم که امروز یک آبان به سلامتی وارد ماه سوم شدیم"