سونوگرافی و شیرینی خرید برای دنیز نازم (هفته های 22، 23 و 24)
دختر نازم، نفس مامان چه قدر خوشحالم اومدی، چه قدر خوبه تو رو دارم، وقتی توی دلم تکون می خوری خوشحالم که تو هم از جنس من هستی و روزی این شیرین ترین تجربه هستی رو لمس می کنی. مامانی شما شبها خیلی شیطون می شی چه عجب یک رفتارت شبیه مامان شد آخه این مامانت همیشه شبها بیدار حتی وقتی شاغل و دانشچو بود .
نفس مامان بلاخره آقای دکتر ارندی از تعطیلات کریسمس اومدن و ما رفتیم پیششون صدای قلب مهربونت و شنیدم و کلی ذوق کردم ولی وقتی بهم گفت شکم ات اندازه سه ماهه اس کلی نگرانم کرد این چه شوخی آخهههههه ، خلاصه گیر دادم بهم سونو داد و ما رفتیم پیش دکتر رضایی مامان گلم شما هم قد بلند بودی هم تپلی .
دختر گلم از خاله بهار جون کلی خرید کردم ایشونم برایم فرستادن منم رو مبل چیدم بابا حمید مهربون و بابا جونی کلی وقتی اومدن خونه ذوق کردن .
مامانی این روزها بابا حمید یکم گرفتار و دل گرفته اس، نفسم برای بابا مهربونت دعا کن هر چند می دونم تو بیشتر از من فکر باباجون هستی